آن برتر
- جمعه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۳۱ ب.ظ
به کنار تپه شب رسید
با طنین روشن پایش آیینه فضاشکست
دستم را در تاریکی اندوهی بالا بردم
وکهکشان اندوه تنهایی ام رانشان دادم
شهاب نگاهش مرده بود
غبار کاروان ها رانشان دادم
وتابش بی راهه ها وبیکران ریگستان سکوت را
و او پیکره اش خاموشی بود
لالایی اندوهش برما وزید
تراوش سیاه نگاهش با زمزمه سبز علف ها آمیخت
وناگاه از اتش لب هایش جرقه لبخندی پرید.
در ته چشمانش تپه شب فرو ریخت و من در شکوه تماشا
فراموشی صدا بودم.
سهراب سپهری.هشت کتاب.طاها
- ۹۳/۰۱/۱۵