تنهای تنهای تنها
- جمعه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۵۴ ب.ظ
تنها در بی چراغی شب می رفتم
دست هایم از یاد مشعل ها تهی شده بود
همه ستاره هایم به تاریکی رفته بود
مشت من ساقه خشک تپش ها را می فشرد
تنها می رفتم
می شنوی تنها.
آیینه ها انتظار تصویرم را میکشیدند
در ها عبور غمناک مرا میجستند
ناگهان تو از بیراهه لحظه ها میان دو تاریکی به من پیوستی.
سهراب سپهری.هشت کتاب .همراه. طاها
- ۹۳/۰۱/۱۵