در دشت جنون
- دوشنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۲۹ ب.ظ
در دشت جنون که سربداران ایستاده بودند,
در صحرای سرخ خون که مردان ریشه دوانده بودند,
توکه به جاری خون هاورویش سبز سرها نگاه میکردی...
به من که بغض سیاه در گلویم نشسته بود,
واندام هزاران گیله مردوستار,در حلقه اشکم شکسته بود,,
وتجربه ی کوه وجنگل,تار وپود همتم راگسسته بود,,,
امیدوارومهربان آموختی
کوچک ها وقتی در جایگاه خود نشستند,
قدرت ها را به صلیب مرگ بستند.
کسی که با رنج انتظار به وسعت میرسد.
کسی که در دشت دشمن,فرزندان خود را می کارد,
میتواند خوشه های قیام خشم را,از زمین بردارد.
تو با صلابت افزودی,کوله بارت را زمین مگذار.
از همان جا که تو می نشینیودشمن برمیخیزد.
چگونه میتوانم توراستایش کنم?
- ۹۳/۰۱/۰۴