ای مالک اگر شب هنگام کسی را در حال گناه دیدی هنگام روز به چشم گناه کار به آن نگاه نکن,زیرا شاید توبه کرده باشد.
تمام شهر از این قصه با خبر شده است که یک کبوتر بیچاره در به در شده است
چه قدر خاطره از آشیانه ات دارم چه روز های سیاهی که بی تو سرشده است
هزار سال جدایی زمان دکوتاهی ست? گمان کنم که دعانیز بی اثر شده است
خودم درست نمیدانم این چه تقدیریست تمام هستی پرهای منسفرشده است
تونیستی که ببینی پرنده ای عاشق اسیرشاید ومشتی اگرمگرشده است
ازآسمان امدی,مهربان وبخشنده
سینه شب را شکافتی
گریبان صبح را گرفتی
سوار برخورشید تا سرزمین مشتاق شتافتی
استوار وبالنده
دانه های منتظر
وشکوفه های آگاهی را
به وسعت خالی دست های نسیم بخشیدی
تواز پس کوچه های مدینه آمدی
دیوار های مزاحم
سقف های عصیان را شکافتی.
لطفا نظر بدید .طاها
آن روز که چاروق هایم رابه پا کردم,
توبه من آموختی که با رنج هایم مرکب بسازم.
وباسختی راحت باشم,
تو در من چشمی گشودی.
تو در سینه ام وسعتی آوردی
که رنج های بزرگ را بارها تحقیر کرده ام.
تو مرا با شاید با فردا با پایان شب فریب ندادی.
لطفا نظر بدید.طاها
در دشت جنون که سربداران ایستاده بودند,
در صحرای سرخ خون که مردان ریشه دوانده بودند,
توکه به جاری خون هاورویش سبز سرها نگاه میکردی...
به من که بغض سیاه در گلویم نشسته بود,
واندام هزاران گیله مردوستار,در حلقه اشکم شکسته بود,,
وتجربه ی کوه وجنگل,تار وپود همتم راگسسته بود,,,
امیدوارومهربان آموختی
کوچک ها وقتی در جایگاه خود نشستند,
قدرت ها را به صلیب مرگ بستند.
کسی که با رنج انتظار به وسعت میرسد.
کسی که در دشت دشمن,فرزندان خود را می کارد,
میتواند خوشه های قیام خشم را,از زمین بردارد.
تو با صلابت افزودی,کوله بارت را زمین مگذار.
از همان جا که تو می نشینیودشمن برمیخیزد.
چگونه میتوانم توراستایش کنم?
مولا شرمنده ایم